یک جور ناپایداری تو سفینه پدیدار بود انگار هوا رو هم معلق نگه داری بین شش ها و راحت بدون صرفه انرژی به میزبانت که تازه اومده سلام کنی. میزبانت ژن خالص پی و استخون داریه که بهش تو خفا گرگ میگن. صبوری و متانت توی کلامش یاد همه چیز میندازه ذهن رو الا گرگ! با هم راهرو سفینه رو با یک دور خیز بلند غلت خوردیم و سرمون به دو سه جای هواپیمای بزرگمون همون سفینه ذهنی شما گرفت. اولش درد هم ناپایدار بود علائم حیاتی ما مثل تیک تیک ساعت و حرکت نکردن عقربه کوچیکه فیریز شده بود. ما اجساد هم نبودیم شایدم یک نوع اجساد ناپایدار بودیم که تو سطح این هواپیما میچرخیم!
عباس خندید گفت چرا دروغ میگی گفتم تو شوخی میکنی.
زمان گذشت.
عقربه کوچیکه حرکت کرد و در کش و کش هم بهم چسبیدیم. سبیل های عباس تو تن من حس مور مور و دروغگویی مرد بودنشون رو زنده می کرد! بعد همه جام رو زنده کرد.
من، عباس، چه سر نوشت تلخی داشتیم. من زنده شدم. عباس خیلی خیلی خیلی خیلی خوب بود.
درباره این سایت